معرفی کتاب

کتاب دریاس و جسدها، نوشته بختیار علی

ترس بزرگ مردم شهر همیشه این بوده، که چیزی تازه بیاید و آن‌ها به آن عادت نداشته باشند. هر کاری می‌کردند تا چنین زخمی سر باز نکند و خود را در برابر چنین موقعیتی نبینند. از هرچیز تازه‌ای تا سرحد مرگ می‌ترسیدند.

دریاس و جسدها جدیدترین کتاب ترجمه از بختیار علی، نویسنده کُرد است که پرکارترین و پرتیراژترین نویسنده کرد لقب گرفته است. این کتاب پس از دو سال نهایتا در تابستان ۹۸ از سوی نشر ثالث با ترجمه مریوان حلبچه‌ای منتشر شد.

داستان کتاب با مراسم تشیع جنازه یکی از ژنرال‌های برجسته آغاز می‌شود. ژنرالی که برای بار دوم اما این بار وطن به خاک سپرده می‌شد. این مراسم خاکسپاری و در ادامه اتفاقات دیگر، اهمیت «جسدها» را نشان می‌دهد که در عنوان کتاب نیز آمده است. جسدهایی که به عقیده نویسنده خود تاریخ هستند که نباید فراموش شود.

در ادامه با دوقلوها آشنا می‌شویم: الیاس و دریاس. الیاس را می‌توان فردی عادی دانست که درنهایت تصمیم می‌گیرد دکان آرایشگری باز کند. او فردی اهل اجتماع است. دریاس اما فردی متفاوت است. او تصمیم گرفت مدرسه را ترک کند و آرایشگاه بزند، به خارج رفت و تصمیم گرفت تاریخ بخواند. سال‌ها از کشورش دور شد و به مطالعه و تحقیق درباره تاریخ پرداخت. به آدمی تبدیل شد که به راحتی نمی‌توانست چیزی را قبول کند.

در ادامه شخصیتی مهم یعنی ژنرال اشک‌زاد وارد داستان می‌شود. کسی که درد و رنج مردم را درک می‌کند و می‌خواهد قیام را رهبری کند. اما ژنرال اشک‌زاد یک آدم عادی نیست. او هم از تاریخ و شیوه رفتار مردم آگاه است و در همین راستا تصمیم می‌گیرد کارهای متفاوتی انجام دهد. کارهایی که در حالت عادی یک رهبر انجام نمی‌دهد.

سفارش طراحی سایت در کارلنسر با قیمت توافقی
کلاه تبلیغاتی
خرید بلیط لحظه آخری هواپیما از فلایتیو
لیزر هموروئید

درمان بواسیر در کلینیک تخصصی هموروئید تهران

کلاه تبلیغاتی
خرید فرفره انفجاری

کتاب دریاس و جسدها درباره مردمی است که می‌دانند اوضاع وخیم است اما اقدامی نمی‌کنند. عامه مردم فقط منتظر هستند که فریادرسی بیاید و آن‌ها را نجات دهد و در مقابل آن‌ها کاری را انجام دهند که در طول تاریخ انجام داده‌اند: پرستیدن منجی. در واقع بختیار علی اعتقاد دارد برای ملتی که درنهایت کاری جز «پرستیدن» در طول تاریخ انجام نداده‌اند، هیچ گشایشی حاصل نمی‌شود. کسی هم نمی‌تواند با دادن آگاهی به آن‌ها تغییری در وضعیت ایجاد کند چون مردم خودشان نمی‌خواهند که تغییر کنند و بهای آن را بپردازند هر کاری می‌کنند و هر رویه‌ای را پیش می‌گیرند جز فکر کردن و رفتن دنبال اندیشه‌ای جدید.


کتاب دریاس و جسدها
نویسنده: بختیار علی
مترجم: مریوان حلبچه‌ای
نشر ثالث
۲۷۲ صفحه


الیاس و دریاس دو برادر بودند، پسران زنی به نام ستاره خانم. گاهی آن‌ها را با نام مادرشان و گاهی هم به اسم برادران کانیانی صدا می‌کردند. لقبی که از نام روستای پدرشان، کانیان به آن‌ها رسیده بود، پدری که هرگز ندیده بودند. مادر هر دو را یک شکم زاییده بود. پیش از تولد، پدرشان، اسعد کانیانی، در رخدادی سیاسی گم و گور می‌شود و اثری از او نمی‌ماند. ستاره خانم به بچه‌ها گوشزد می‌کند که پدرشان زنده است و روزی برمی گردد. دروغی که خودش و الیاس باور می‌کنند. اما به نظر نمی‌رسد دریاس هرگز چنین باور پوچ و بی‌اساسی را پذیرفته باشد. دو برادر به هم شبیه بودند، اما نه چنان که نتوان از هم تشخیصشان داد. از اول دریاس آدمی آشفته، خیالباف و پر از پرسش بود و به هیچ چیزی یقین نداشت. جز برادرش با کسی دوست نبود. اگر با کسانی هم دمخور می‌شد، تنها برای پرسش بود. الیاس نسبت به دریاس، خیالباف نبود و تنها هنرش کار‌های دستی بود. الیاس به رغم خجالتی بودن، اجتماعی بود. روابط بسیار و دوستان زیادی داشت. از کودکی بر این باور بود که روزی پدرش برمی گردد.

می‌توان گفت دوقلو‌هایی دور از هم، مستقل و بی‌شباهت بودند. برای هردو، فاجعه بود اگر چنان شبیه می‌بودند که تشخیصشان سخت می‌شد. زیرا انسان‌ها، قضاوت مشابهی در باره چهره‌های مشابه دارند. اما آن‌ها دو نفر شبیه هم نبودند، متفاوت بودند. هرچه الیاس به احکام تند و شدید مایل بود، دریاس برخلاف او آرام و اهل تفکر بود. تاسال آخر دبیرستان همیشه با هم دیده می‌شدند، با هم به مدرسه می‌رفتند و برمی گشتند، یا می‌گشتند، شنا می‌کردند و می‌خوردند و می‌نوشیدند. به ندرت از هم جدا می‌شدند. همه فکر می‌کردند برادرانی باشند که از هم جدانمی‌شوند و تا دم مرگ با هم می‌مانند. به شکلی مثال زدنی، بین مردم معروف شده بودند، به کسانی که دوستی‌شان عمیق، نیرومند و صمیمانه بود، می‌گفتند شده‌اند الیاس و دریاس.

وقتی نتیجه امتحانات کلاس دوازدهم را گرفتند، نمرات مشابهی داشتند، اما دو تصمیم عجیب گرفتند. الیاس تصمیم گرفت قید تحصیل را بزند و آرایشگاه باز کند، دریاس تصمیم گرفت برود خارج و تاریخ بخواند. بدین گونه الیاس آرایشگر شد که مدام دو قیچی در جیب داشت، دریاس به اروپا رفت و راه کتاب و خواندن را پیش گرفت. از همان ابتدا رؤیای ذهنی دریاس این بود که بفهمد چگونه توهم و خیالات نامعقول در مغز انسان‌ها به وجود می‌آید. آن طور که می‌گویند ممکن است دلیل انتخاب آن موضوع، خیالات و انتظار پوچ برادرش الیاس و انتظار ستاره خانم مادرش، برای بازگشت پدری، که به باور دریاس مرده و کارش پایان یافته است، بوده باشد. می‌گویند دریاس سال‌ها دانشجوی دانشگاه‌های غربی بوده، الیاس چندبار به خواست خود و مادرش در شهر‌های دیگر سراغ آدم‌ها و ادارات رسمی رفته تا خبری از پدرش بگیرد و نشانه‌ای از مرده یا زنده‌اش بیابد.

در سال‌های فرمانروایی میرطلا رانی، الیاس شرکت چندانی در سیاست نداشت. حتی یک بار هم در مراسم عزاداری بی‌شمار سیاستمداران ندیدیمش، نه در عزا و نه در جشن‌ها و مناسبت‌های بزرگ و نه در انتخابات. سرش به کار خودش گرم بود و زیر لب تعدادی آهنگ و ترانه قدیمی می‌خواند و گه گاه سر گفتگویی کوتاه را با مهمانان باز می‌کرد و تنها چیزی که از او می‌شنیدند، فحش به مسئولان و سیاسیون فاسد بود. همه می‌دانستند احساس عمیق و شدیدی نسبت به عدالت دارد و بی‌عدالتی، او را از سرشت و آرامش خود خارج می‌کند.

جدا از این، زندگی قابل تعریفی نداشت، صبح‌ها در آرایشگاه کار می‌کرد و غروب به چایخانه می‌رفت تا دوستانش را ببیند، دو هفته یک بار هم با ستاره خانم پیش دکتر سرمند دیده می‌شد. یک بار هم حس نکردیم واقعا می‌خواهد روش زندگی‌اش را تغییر بدهد، حتی یک بار به فکر رابطه با یکی از آن بسیار بیوه‌هایی بیفتد که بچه‌هایشان را به آرایشگاه می‌آوردند و از خدایشان بود آدم باوقاری مثل الیاس به آن‌ها علاقه نشان دهد. همیشه آرام و با احترام، مردی خجالتی بود که تمام شئون اجتماعی را رعایت می‌کرد، برابر خانم‌ها، سرش را پایین می‌انداخت و به درخواستشان گوش می‌داد. شب به خانه برمی گشت و پیشانی مادرش را می‌بوسید، دو آبجو می‌نوشید و می‌خوابید. در زندگی‌اش چیزی خاصی نبود که توجه همسایه‌ها یا دوستان آرایشگرش یا جاسوس احزاب را جلب کند.

تمام سال‌هایی که دریاس دانشجوی تاریخ بود، سال‌های زندگی الیاس ساده و بی‌رخداد مهمی گذشت. تلاش‌هایش برای یافتن پدر و رسیدن به حقیقت سرنوشت او بی‌ثمر بود. با این حال هرکس او را می‌دید، تصویر مردی آرام، باهوش و آسوده در ذهنش نقش می‌بست، چهره و نگاه ‌هایش، تنوع لباس‌هایش نشانه اراده‌ای درونی و قوی بود. عینک و سبیلش که به بوری می‌زد، چهره‌ای به او داده بود که نه تنها در کار آرایشگری، که در هر کار و حرفه‌ای می‌توانست موفق باشد.

صبح که پیدایش می‌شد و کرکره آرایشگاه را بالا می‌زد، مردم فورا می‌فهمیدند از آن دست شخصیت‌های با دیسیپلین است که در جایی متولد می‌شوند، همان جا بزرگ می‌شوند و همان جا می‌میرند. اما با تمام میل به چسبیدن و ذوب شدن در یک مکان، این دسته از آدم‌ها چیزی دارند که منتظرش هستند. الیاس در آن مدت طولانی که برادرش مشغول درس و کسب مدرک بود، منتظر چه بود؟ کسی به درستی نمی‌دانست، اما همه می‌دیدند که او به دو نوع کتاب علاقه دارد، کتاب‌های دینی و زندگینامه انقلابیون، اما کسی هیچ وقت از او نشنید که در باره آن کتاب‌ها حرفی بزند، جز یک بار که به دوستی گفت: «آدم مطالعه می‌کند تا عاقبت بفهمد باید چه چیزی را بپرستد. »

پس از هشت سال تحصیل، دریاس ستاره خانم، ژاکت و شلواری کهنه برتن، از اروپا برگشت، پسری لاغر و باریک اندام با مو‌های انبوه که به سمت بالا شانه‌زده بود. با عینک طبی با قاب چوبی زرد، بی‌نگاهی به اطراف، با چمدانی در دست از فرودگاه بیرون آمد. از کسانی بود که بی‌دلیل مشخصی، همیشه آشفته به نظر می‌رسند، چیزی را فراموش می‌کنند و باید برگردند پی آن، به کشور برگشته بود تا بیش از آن در غربت زندگی نکند. به شهر که رسید، اول رفت پیش ستاره خانم، که مثل همیشه منتظر بازگشت شوهر بود. پیری و انتظار طوری خسته‌اش کرده بود که چیزی نمانده بود پسرش را نشناسد، دریاس که در آغوشش گرفت، ستاره خانم گفت: «درد پشت و کمرنمی گذارد از چیزی لذت ببرم. خوشحالم برگشتی، اما خوشحالی‌ام وقتی کامل می‌شود که پدرت هم برگردد پیش ما می‌خواهم پیش از مرگم همه خانواده را یک بار کنار هم ببینم. » دریاس مطمئن بود که در تمام سال‌های دوری‌اش، مادرش از جهان بسته خود، جهان انتظار مرده‌ها، بیرون نیامده است.

خیلی زود به فکر چاره‌ای برای آینده خود افتاد …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا