معرفی کتاب آوای لطیف اهریمن، نوشته نادین گوردیمر – به مناسبت زادروز او

نادین گوردیمر در سال ۱۹۲۳ در یک دهکدهٔ کوچک به نام اسپرینگ در نزدیکی ژورهانسبورگ چشم به جهان گشود. او از همان کودکی با رنج و تحقیر کارگران معدن آشنا شد چرا که شهر یا دهکدهٔ محل تولد او از مراکز معدنچیان طلا بود.
پدر او مهاجری از اروپای شرقی و تربیتیافته در یک خانوادهٔ یهودی-روس «ارتدوکس» بود و در نتیجه حامل تفکرات مذهبی.
او خود میگوید که تفکر مادر یک روحیه و جوّ اومانیستی را در خانه حکمفرما کرد که ناشی از تفکر مذهبی نبود. او ادامه میدهد: «البته که من یک زن یهودی هستم و علاقهای هم ندارم که چیز دیگری باشم ولی هیچگاه مقید به انجام اعمال مذهبی نبودهام و خواهان تظاهر به این کار هم نیستم. من احساس وهویت خود را از کشورم آفریقای جنوبی و به خصوص سیاهپوستان آن گرفتهام.احساسات و ایمان من ریشه در آنجا دارد و نه هیچ جای دیگر».
او تمام عمر خود را صرف نویسندگی، دفاع از سیاهپوستان و مبارزه برعلیه نژادپرستی کرد. به همین دلیل، بسیاری از کتابهای او مدتها در کشورش مورد توقیف بود. به اعتقاد او سانسور عاملی کندکننده است و نه بازدارنده. نویسنده باید در عین حال که با سانسور بیواسطه به مبارزه برمیخیزد احساسات و اعتقادات خود را از طریق نوشتههایش بازگو کند و بدین ترتیب در جبههای دیگر نیز به مصاف با بیعدالتی که یک چهرهاش سانسور است، برود.
او این هر دو را به خوبی تجربه کرد. از یک سو، بیواسطه و علنی یعنی با بنیانگذاری و شرکت فعال در «کنگرهٔ نویسندگان آفریقای جنوبی» که به همت او و چند تن دیگر از نویسندگان آفریقای جنوبی تشکیل شد، یا فعالیت در «گروه عمل بر علیه سانسور» و یا عضویت در کنگرهٔ ملی آفریقا از سوی دیگر با عدم پذیرش جوّ موجود و سانسور حاکم و ادامهٔ پرتوان کار نویسندگی مبارزهٔ خود را به پیش برد. «او چنان مینویسد که گویی سانسوری موجود نیست».
سفارش طراحی سایت در کارلنسر با قیمت توافقی
خرید بلیط لحظه آخری هواپیما از فلایتیو
خرید ساک پارچه ای
کلاه تبلیغاتی
درمان دیسک کمر با آندوسکوپی دیسک کمر
نادین گوردیمر از آن دسته نویسندگانی بود که گسترهٔ وسیعی از خوانندگان را مورد مخاطب قرار میدهد. او روایتگر پرتوان، تصویرگر انسانها، دشواریهای زندگی، و اوضاع سیاسی است و در عین حال هنرمندی والا و پالایش یافته است.
این بانوی نویسندهٔ سفیدپوست خالق آثار بسیاری بوده و همچنان توانا به کار خود ادامه میدهد. حاصل کار او ده داستان بلند و به همین میزان مجموعه داستانهای کوتاه و چندین مجموعه مقالات است. از جمله رمانهای او میتوان «روزگار دروغ»، «دنیای خارجیان»، «دنیای فراموششده» و «سرگذشت پسرم» را نام برد. «نامههایی از ژورهانسبورگ» آخرین مجموعه مقالات اوست.
برای آشنایی بیشتر با این نویسندهٔ ۶۷ ساله-جز از طریق آثار او، میتوان به کتاب «گفتگوهایی با نادین گوردیمر» رجوع کرد. این کتاب توسط انتشارات دانشگاه میسیسیپی به چاپ رسیده و شامل سیو چهار گفتگو در سی سال اخیر این نویسنده میباشد.
مقالات گوردیمر به واسطهٔ روشنی گفتار و بلوغ زبان در انعکاس واقعیات، مورد تحسین منتقدان واقع شده است اما خود او معتقد است که رمانها و داستانهای کوتاه او، تصویری عمیقتر از وضع موجود ارائه میدهند:
«هنر رمان، پژوهش در امکانات موجود ولی ناملموس در روند رشد فرد است. ازاینرو گویی که ذرهذره باید جاری شود و شکل گیرد. اما داستان کوتاه با نقطهای آغاز از دنیای درون و یا بیرون، بیانکننده و تصویرگر آن قطرهٔ زندگیزاست-عرق، اشک، که تراکم خود را در یک آن بر صفحهٔ کاغذ میگستراند، با آنچنان قدرتی که گویی صفحه را تاب توان نیست»
سخن بر سر نویسندهای است با هوش سیاسی که سراسر عمر خویش را وقف مبارزه با دستگاه نژادپرستی و برجستهکردن ارزش انسان سیاه کرده است. انسانی که مورد ظلم و سودجویی سفیدپوستان قرار گرفته است و فاقد قدرت برای اعتراض قانونی است. او میخواست انسان را آنچنان بنمایاند که هست. کتابهای او ازاینرو، فاقد موعظههای تبلیغاتی است. روایات او بیان پردرد یک رسالت است. او مارکس را در «کولهبار» خود دارد اما بیشتر به کافکا نزدیک است.
چهارچوب رمانهای او بر نفی آپارتاید استوار بوده، اما او این مهم را جدا از دید خاص خود در مورد زنان و وضعیت آنها به انجام نمیرساند. در نوشتههای گوردیمر، عشق بعد تازهای مییابد و اغلب در محدودهٔ ممنوعهٔ نژادی و به صورت یک مبارزهجویی سیاسی و بعضا به شکل تمثیلی تجلی مییابد.
او از نویسندگان دیگر بسیار چیزها آموختهاست. در جوانی شیفتهٔ اپتون سینکلر آمریکایی و دی. اچ.لارنس روانشناس و هنرمند انگلیسی بود. نزدیکی او با سینکلر، به واسطهٔ بیان و تصویر دنیایی بود که با محیط کودکی او، یعنی محیط معدن همخوانی داشت. و با دیگری به واسطهٔ حس طبیعتدوستی و توضیح آن. اما او در عین حال از نویسندگان بزرگ روس به خصوص تورگنیف و در ادامه از جویس و یا نویسندگان آمریکای لاتین با علاقه نام میبرد.
به قول یک منتقد، «اگر قرار است فقط یک کتاب درر مورد ادبیات آفریقای جنوبی خوانده شود، آخرین داستان بلند این نویسنده کافی است» او با دیدی مستحکم و استوار به اعماق رفته بود؛ به آنجا که تباهی و کمبودهای جامعه ریشه دارد، در عین حال که چشم به جامعهٔ آرمانی آینده داشت.
چشمانت را ببند و دستت را در جامعهات فرو ببر و تکهای از حقیقت را بیرون بکش».
گوردیمر جمله بالا از گوته را زمانی نقل کرد که از او خواسته شد در مورد موضوعات مورد علاقهاش برای نوشتن صحبت کند. با انتخاب تنها چند نمونه از آثار داستانی متعددی که تا کنون از این نویسنده منتشر شده، میتوان به حضور چیره چهره انسانی در این داستانها پی برد. انسانها در روابط اجتماعی جامعهای که زندگی میکنند و یا در خلوت انزوایشان، دست مایه کارهای گوردیمرند. انسانهایی با رنگ پوستهای گوناگون، برخاسته از طبقات اجتماعی مختلف و دارای جنسیتهای متفاوت. آن چه غالب این شخصیتهای داستانی را به هم شبیه و نزدیک میکند، پیچیدگیهای روحی آنهاست و نیز تلاششان برای کشف حقیقت، حقیقتی که چیزی جز همان راز زندگی نیست
. پازل حقیقت برای آنها تنها با کنار هم چیدن قطعات مختلف یافتهها و تجارب انسانی کامل میشود، همان گونه که خود در مصاحبهای اهمیت جایگاه این دریافت را چنین بیان میکند. » حقیقت همواره خود زیبایی نیست، بلکه تلاش برای یافتن آن است».
نلسون ماندلا، یکی از رمانهای معروف او در سال ۱۹۷۹ تحت عنوان «دختر برگر» – را در دوره محکومیت خود در زندان خواند و گوردیمر یکی از نخستین کسانی بود که برای دیدار با ماندلا، به هنگام آزاد شدن او از زندان دعوت شد. او بنیانگذار کنگره ملی نویسندگان آفریقای جنوبی ست و یک دوره جانشینی رئیس انجمن جهانی قلم را نیز بر عهده داشته است. از مهمترین جوایز ادبی او، میتوان به جایزه ادبی بوکر (۱۹۷۴) و نوبل ادبی (۱۹۹۱) اشاره کرد. برخی او را در ردیف پرکارترین نویسندههای صحنه ادبیات جهان میدانند. وی در طول زندگیاش، پانزده رمان و بیست ویک مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده که آخرین آنها در سال ۲۰۱۲ – دو سال پیش از مرگش – با عنوان «هیچ زمانی مانند حال نیست» به چاپ رسید.
نادین گوردیمر ، اما، برای خواننده فارسی زبان چندان آشنا نیست. معروفترین داستانهای کوتاه او، انسانهایی را به تصویر میکشند که با شرایطی که در آن قرار گرفتهاند، دست و پنجه نرم میکنند. برخی در تلاشاند که از این شرایط فرار کنند، برخی دیگر چارهای جز رویارویی با آن نمیبینند و تنها تعدادی از آنها تصمیم به تغییر شرایط زندگیشان میگیرند.
کتاب آوای لطیف اهریمن
نویسنده: نادین گوردیمر
مترجم: فاطمه پورجعفری
بوتیمار
چگونه است که انسان هیچ گاه به قدرتی که لباسها دارند فکر نمیکند؟ چگونه است که انسانها، در آن آسودگی زنده بودنشان، حضور سرد بیجانها که همواره با آنها هستند را احساس نمیکنند؛ همانها که آدمی خود، ساخته است و بر آنها چیره گشته و پیرامونش را فرا گرفتهاند. پیرامونش را، در انتظار: ماشینها و مواد شیمیایی و گجتها… و لباسها.
نمیفهمیم؛ قدرت چیزهای فاقد حیات را نمیتوانیم احساس کنیم. وحشت، تنها از آن ناشناختههایی ست که باورشان داریم و این از آن ناشناختههایی ست که هنوز حتی خلقش نکردهایم… مثلا گاهی هم به فکر کشفشان افتادهایم، در زمان جنگ، آن گاه که موشکها اغلب انگار وسیعتر و نیرومندتر از دستی عمل میکنند که دکمه پرتابشان را فشار میدهد، اما بعدها، در رژهها و کنفرانسها، احساس میکنیم که جهان متعلق به آنانی ست که سخن میگویند و این که قدرت هم چنان در جایگاه اطمینان بخش خود یعنی کلام و گفتار انسانی حضور دارد.
صندلیها و میزها و دیوارهای پیرامونمان و لباسهایی که در آنها لحظات عمر را سپری میکنیم چگونه ممکن است آنها را جدا از وجود خود بپنداریم و این ادعا که مگر از دست این اشیای بیجان کاری هم برای ما بر میآید؟ و مگر نه این که ما خود آنها را خلق کردهایم؟ … آن اندازه به این تفوق، ایمان داریم که آرزومندانه، گاهی از خلاف آن سخن میگوییم و حتی به آن تظاهر میکنیم: آگهیهای تجاری روزنامهها به شما وعده میدهند که لباس تولیدی فلان و بهمان شرکت، زندگی جدید، شادتر و پربارتر به شما پیشکش میکند؛ کراواتهای این یا آن کمپانی شما را نزد زنها جذابتر میکند؛ اگر در روز مصاحبه کت مارک «بلنک» برتنتان باشد حتما برنده پست مدیریت آن شرکت خواهید بود….
با خواندنشان لرزه بر اندامم میافتد. به خاطر میآورم روزگاری را که دختر بچهای بودم و من و خواهرم را روزهای یکشنبه به خانه مادربزرگمان میبردند. پدربزرگ هم البته آن جا بود، اما اغلب بر صندلی بزرگ گوشه آن آپارتمان سرد و کوچک لم میداد و پاهایش را بدون خم کردن یک وری دراز میکرد و این مادر بزرگ بود که مرغ سرخ شده و پای سیب درست میکرد و اتاقش را در اختیارمان میگذاشت تا فروشگاه بازی کنیم. بیشتر لباسهای مادربزرگ قدیمی بودند، اکثرا تیره رنگ و ابریشمین که تنها مناسب خانمهای هفتادساله مثل او بود. بسیار به ندرت چیز جدید میخرید، مگر آن که کسی در میان اقوام و خویشان ازدواج کند.
اما ما هرگز از لباسهای او خسته نمیشدیم و آنها را بارها و بارها، هریکشنبه، میفروختیم. لذت باز کردن در چوب گردوی براق آن کمد لباس و آشکار شدن ردیف منظم لباسهای لخت ابریشمین و آکنده شدن فضا از عطر خوش آیند مادربزرگ، همه و همه هر بار تازه و بکر بود. روی بعضی لباسها تار موی بلند سفید رنگی بود که دور یقه با حاشیه آستین فر خورده بود؛ وقتی به دقت برش میداشتیم و مقابل لامپ میگرفتیم انگار که دوباره تار مویی میشد روییده بر سر مادر بزرگ با همان حالت مواج گیسوان. بعضی لباسها برای نمایش مانکنها انتخاب میشدند و در حالی که جارختی چوبیشان به انحنای لبههای تختخواب، شبیه به قوس گردن قو، آویزان میشد، دامنهایشان را به تقلید کودکانهای از فروشگاههای شیک شهر، بر فرش صورتی رنگ اتاق پهن میکردیم.
البته برخی هم در این میان محبوبتر بودند: لباسی قهوهای با کمربند نسکافهای رنگ که عاشقش بودیم (واقعا عاشقش بودیم در حد آن پرستش بیغل و غش که کودکان را به رفتارهای غریب در جلوی ویترین مغازهها یا خانه دوست و آشناها وامیدارد، تا مضطربانه اشک بریزند که: این مال من است! من اول دیدمش! مال خودم است! و کت خزداری که مجبور بودیم در موردش قوانین سختگیرانهای اعمال کنیم و نوبتی بفروشیمش.
تنها یک لباس بود که هیچگاه اجازه نداشتیم آن را بفروشیم. مادربزرگ همواره یادآوری میکرد که فعلا بگذارید همان جا که هست باشد و آن را چسبیده به دیواره چوبی در انتهای چوب لباسی داخل کمد آویزان میکرد – با بقیه هر قدر خواستید بازی کنید، اما به این یکی کاری نداشته باشید.
بعید است که حتی آرزوی بازی کردن با آن را در سر پرورانده باشیم. حتی گمان میکنم که هیچگاه لمسش هم نکردیم. بهترین لباس مادر بزرگ بود. البته دیده بودیمش، اما نه بر تن او و میتوانستیم حدس بزنیم که آن لباس میبایست متعلق به فصلی از آن جهان دیگری باشد که گرداگرد ما را فرا گرفته و تنها با بزرگ شدن اجازه ورود به آن را مییابیم. آن لباس بیگانهای بود در میان دیگر لباسهای کمد؛ چوب رختی با روکش ابریشمین داشت که هیچ گاه با هیچ چوب دیگری جابه جایا تعویض نمیشد. فرم خودش را از دست نداده بود و شکل بدن مادر بزرگ را به خود نگرفته بود.