
چند روز پیش، در یک پزشک برایتان در مورد «ویسلاوا شیمبورسکا» نوشته بودم و گفته بودم که قصد دارم یک مطلب حاشیهای در مورد یکی از اشعار ایشان برایتان بنویسم.
شعری که توجهم را به خود جلب کرد، شعر «آزمایش» که میتوانید در اینجا بخوانیدش، شعر در مورد آزمایشی است که در آن سر سگی از تنش جدا میشود، در حالی که هنوز به رگهای سگ با ماشینی خون رسانده میشود، سر هنوز زنده است، چشمهایش را میچرخاند و میتواند ببوید و بچشد.
نمیشود حدس زد که شیمبورسکا در هنگام نوشتن این شعر به چه چیز فکر میکرده و جالبتر از آن، آیا میدانست که شایع است زمانی روسها همین آزمایش را انجام داده بودند؟
هنوز نمیتوان با اطیمنان در مورد واقعی بودن آزمایش روسها اظهار نظر کرد، اما فیلمی در اینترنت وجود دارد که بر اساس آن در سالهای دهه ۴۰ قرن بیستم، گروهی از دانشمندان روسی به رهبری دکتر Dr. Serge Bryukhonenko، در مسکو، سر سرگی را از تنش جدا کردند و با پمیی خون به سرش رساندند.
سفارش طراحی سایت در کارلنسر با قیمت توافقی
کلاه تبلیغاتی
خرید بلیط لحظه آخری هواپیما از فلایتیو
لیزر هموروئید
درمان بواسیر در کلینیک تخصصی هموروئید تهران
کلاه تبلیغاتی
خرید فرفره انفجاری
در یوتیوب یک فیلم کوتاه در مورد این آزمایش وجود دارد، اما فیلم کاملتر ۱۹ دقیقه است که میتوانید آن را از اینجا دانلود کنید. (لینک جاشنین در صورت کار نکردن لینک اول)
چنین چیزی بیشتر از آنکه واقعیت داشته باشد، باید در بستر خاص تاریخی خود تفسیر شود، سالهای دهههای چهل را در نظر آورید، سالهایی که استالین در قدرت بود و دستگاه پروپاگاندای روسها باید چیزی برای عرضه میداشت.
از جنبه دیگری هم میتوان به این آزمایش نگاه کرد، در آن سالها شش میلیون روسی توسط نازیها کشته شده بودند، لابد انبوهی از پزشکان، به سربازانی که تا حد مرگ خونریزی کرده بودند، باید خون تزریق میکردند و در این حین، با خود فکر میکردند آیا میشود سر یک بیمار را فارغ از تنش زنده نگاه داشت!
این تفکر و آرزوی عجیبی در میان پزشکان نیست، تصور کنید که یک بیمار با ذهنی ارزشمند و تفکری بینظیر داشته باشید که به خاطر ابتلا به یک تومور در حال مرگ باشد، آیا نشده است که از خود بپرسید، آیا نمیشود سر بیمار را از تن جدا کرد و زنده نگاه داشت؟!
اما فرض کنیم که چنین چیزی ممکن شود، تصور کنید که سر را بشود به تن زنده نگاه داشت، یا اصلا تصور کنید که زمانی آنقدر پیشرفت کنیم که بتوانیم به صورت مجازی نقشه نورونی یک فرد را به صورت کامل بازسازی کنیم، در این صورت، ذهن بدون تن، چگونه ذهنی میتواند باشد؟
برای ما تصورش مشکل است، چون هیچ وقت بدون تن زندگی نکردهایم، اما فرض کنید که همچون هاوکنیگ بشود، بدون داشتن تن با اندیشه زنده بود و انتزاع کرد و فکر کرد، آیا نبود تن چیزی از کل وجود کم میکند؟
آیا تن، فقط قفس و پایبند است و پاسخگویی به خواهشهایش، ذهن را از پیشرفت بازمیدارد؟
همین افکار و آزمایشات عجیب ما را به مبحث دیگری میرساند که «شناخت بدنمند» یا Embodied Cognition نام دارد و چیزی است که فیلسوفها و روانشناسان و دانشمندان هوش مصنوعی و نویسندگان علمی-تخیلی با اصطلاحات و زاوایای دید متفاوت به آن نگاه کردهاند.
دکارت قائل به دوپارگی ذهن و جسم بود، اما آیا انسان را میتوان واقعا بدون جسم تصور کرد و تن را فقط چیزی انضمامی دانست؟
شناخت بدنمند میگوید که شناخت ما از پیرامونمان از طریق بدن صورت میگیرد و بدن نهتنها به عنوان یک پنجره عمل میکند، بلکه بر نحوه شناخت هم تأثیر میگذارد.
بخواهیم یا نخواهیم ذهنیت ما تا حد زیادی توسط بدنهای ما شکل میگیرد. بنابراین ادراک انتزاعی بدون بدن، عملا چیز موهومی است.
از لحاظ تاریخی تنها چند دهه از شکلگیری مفهموم شناخت بدنمند گذشته است.
اگر خواستید در این مورد بیشتر مطالعه کنید، این جاها را پیشنهاد میکنم:
ویکیپدیا – scientificamerican و اینجا
خب! از شعر شیمبورسکا رسیدیم به آزمایش روسها و از آنجا به یک مفهوم فلسفی!
اما چنین مفهومی کمابیش مورد علاقه نویسندگان داستانهای علمی- تخیلی هم بوده است، آنها هم پیش خود فکر میکردند که آیا در آینده انسانها در چرخه تکامل از ذهن و اندیشه را از قفس تن جدا نخواهند کرد، آیا چنین چیزی واقعا آنها را به کمال میرساند یا نه.
پیش از این در یک پزشک داستان علمی-تخیلی زیبایی از آسیموف را که به همین مفهوم اشاره داشت برایتان منتشر کرده بودم که توصیه میکنم اگر نخواندهاید، حتما ببینید: کار چشمها، فراتر از تماشاست. آسیموف البته در داستان دو قرنی، به شکل دیگری به این پدیده نگاه کردن و این بار با اعطای بدن به ذهن یک ربات، او را شبهانسان کرد.
اما یک داستان مشهور دیگر از «رابرت شکلی» در این مورد وجود دارد که در ادامه پست، میتوانید بخوانید. ترجمه این داستان در اسفند سال ۱۳۶۹ در مجله دانشمند به چاپ رسیده بود.


Podcast: Play in new window | Download