به مناسبت درگذشت جان لوکاره، پیشنهاد کتاب مطالعه کتاب «میراث جاسوسان» از او

انتشارات پنگوئن پنگوئن شامگاه یکشنبه ۲۳ آذر (۱۳ دسامبر) با انتشار خبری در توییتر از درگذشت جان لوکاره -نویسنده مشهور بریتانیایی- در ۸۹ سالگی خبر داد.
او به خاطر ابتلا به عفونت ریه فوت شد. گفته میشود که این عفونت به خاطر کرونا نبوده است.
جان لوکاره، در گذشته برای سازمانهای جاسوسی بریتانیا کار میکرد، اما بعدا با نوشتن آثاری ادبی در مورد جاسوسی، در جهان شناخته شد. در دوره جنگ سرد او به اوج شهرت رسید. بعد از آن همچنان شهرت خود را حفظ کرد.
از بسیاری از آثار او اقتباس سینمایی و تلویزیونی صورت گرفته است:
- فیلم جاسوسی که از سردسیر آمد – The Spy Who Came in from the Cold (1965)
- فیلم رابطه مرگآور The Deadly Affair 1967
- فیلم The Looking Glass War
- فیلم The Little Drummer Girl که به همین تازگی سریالی خوبی هم بر مبنای آن ساخته شده است.
- فیلم The Russia House
- فیلم خیاط پاناما – The Tailor of Panama
- فیلم باغبان وفادار – The Constant Gardener
- فیلم بندزن خیاط سرباز جاسوس Tinker Tailor Soldier Spy
- فیلم تحتتعقیبترین مرد – A Most Wanted Man (2014)
- مینیسریال The Night Manager یا «مدیر شب» بی بی سی با بازی تام هیدلستون و الیزابت دبیکی را که حتما خیلیهاتان دیدهاید.
میبینید که حتی اگر هیچ کتابی از جان لوکاره را نخوانده باشید، در نزد اهل سینما کاملا شناخته شده و محبوب است. ستارگانی مانند ستارگانی چون ریچارد برتون، آنتونی هاپکینز، دایان کیتون، گری اولدمن و شان کانری در این فیلمهای بازی میکردند.
سفارش طراحی سایت در کارلنسر با قیمت توافقی
کلاه تبلیغاتی
خرید بلیط لحظه آخری هواپیما از فلایتیو
لیزر هموروئید
درمان بواسیر در کلینیک تخصصی هموروئید تهران
کلاه تبلیغاتی
خرید فرفره انفجاری
در نزد کتابخوانهای لوکاره با «آوای مرگ»، «دار و دسته اسمایلی»، «بندزن، جامهدوز، سرباز، جاسوس» و «تلفن به مرد مرده» شناخته شده است.
«جان لوکاره» اسم مستعار «دیوید کورنول» است که در ۱۹۳۱ در انگلستان به دنیا آمد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در شهر برن در سوئیس و سپس در دانشگاه آکسفورد انجام داد و سپس به سرویس جاسوسی بریتانیا پیوست.
به نوشتهٔ نشریهٔ آبزِروِر، «او از تجربهٔ خود برای خلق جهانی داستانی بهره برد که سرشار از ابهامهای اخلاقی، مخاطرات حرفهای، و فساد اداری بود، جهانی که بسیار زنده بهنظر میرسید. وضوح خاص نثر او فقط درخورِ تاریکیِ آشکار همان چیزهایی بود که توصیفشان میکرد.»
اما در کتاب میراث جاسوسها که در واقع آخرین کتاب تمامشده لوکاره هم محسوب میشود، برخی از شخصیتهای شناخته شده رمانهای لو کاره حضور پیدا میکنند. کتاب بازگو کننده داستانی معاصر است که رویدادهای تاریخی را مورد بررسی و بازنگری قرار میدهد.
پیتر گیلام، همکار قدیمی اسمایلی (شناختهشدهترین شخصیت رمانهای لوکاره)، پس از بازنشستگی، زندگی در دهکدهای کوچک را انتخاب میکند که در آن به دنیا آمده بود. اما شرکت کردن در یکی ماموریتهای موفق سازمان جاسوسی بریتانیا حالا برای او دردسرساز شده است.
فرزندهای لیماس ( Leamas) و گولد ( Gold) که حالا بزرگ شدهاند، قصد دارند با تسلیم دادخواستی کیفری، سرویس جاسوسی بریتانیا را مسئول کشته شدن والدین خود معرفی کنند. در مقابل، سرویس جاسوسی بریتانیا در نظر دارد با گردهم آوردن افرادی که در آن ماموریت مشارکت داشتند، ماجراهایی را که روی داده بود بازسازی کند و ببیند چگونه میتواند از خود در برابر این اتهام دفاع کند.
هرچند ماجراهای کتاب میراث جاسوسها در زمان معاصر اتفاق میافتد، اما – مثل بسیاری از کتابهای نویسنده – داستان آن ریشه در تاریخ دارد. از این رو، “میراث جاسوسها” حاوی بازنگریهای نویسنده درباره تفاوت بین ذهنیت غالب نسلهای متفاوت درباره رویدادهای تاریخی است.
برای مخاطبان رمانهای لوکاره، بازگشت شخصیت محبوب اسمایلی یکی از ویژگیهای مهم این اثر جدید است. خوانندههای آثار لوکاره که آخرین بار ۲۷ سال پیش، اسمایلی را در رمان بندزن، خیاط، سرباز جاسوس دیده بودند، در این رمان برای آخرین بار با او ملاقات میکنند.
میراث جاسوسان
عنوان اصلی: A Legacy of Spies
نویسنده : جان لوکاره
مترجم : مهدی فیاضیکیا
انتشارات چترنگ
۳۴۸ صفحه
ابتدای کتاب:
آنچه در پی می آید، تا جایی که در توانم بوده، روایتی است صادقانه از نقش من در عملیات فریب بریتانیا، با اسم رمز « ویندفال »، که علیه سرویس اطلاعات آلمان شرقی (اشتازی) در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ انجام شد، و به مرگ بهترین عامل مخفی بریتانیا، که تا کنون با او کار کرده بودم، و همچنین زنی بی گناه که این عامل جانش را فدای او کرد، انجامید.
افسر اطلاعاتی حرفه ای هم به قدر سایر نوع بشر در معرض احساسات انسانی است. آنچه مهم است این است که تا چه اندازه بتواند این احساسات را سرکوب کند، چه در همان زمان بروز این احساسات و چه آن طور که برای من پیش آمد، پنجاه سال بعدتر. تا همین چند ماه پیش، در مزرعه دوردستی در بریتانی ، که زادگاه من است، شب ها در تختخواب دراز می کشیدم و به صدای احشام و مرغ ها گوش می سپردم و با سرزنش های ندای وجدانم، که گاه گاه بی خوابم می کرد، می جنگیدم. در پاسخ به این سرزنش ها می گفتم که بسیار جوان بودم، بسیار معصوم، بسیار ناشی و بسیار دون پایه. می گفتم اگر به دنبال مقصر می گردند بروند گریبان استادان اعظم فریب را بگیرند، جورج اسمایلیو استادش، کنترل . اصرار می کردم که پیروزی در عملیات « ویندفال » حاصل حقه زیرکانه خودشان بود، زیر سر استادان دانا و نیرنگ باز خودشان، نه من. حالا که سرویس از من بازخواست کرده، سرویسی که بهترین سال های عمرم را وقفش کردم، و حالا که گرفتار پیری و سرگشتگی شده ام، می خواهم به هر قیمتی شده تاریک وروشن قضایایی را که در آن درگیر بودم، آشکار کنم.
اینکه ابتدا چطور به عضویت سرویس اطلاعات مخفی درآمدم ـ سرویسی که ما جوان های آرمان گرا در آن ایام که نه مقیم قلعه گروتسک کنار رودخانه تیمز، بلکه ساکن کپه خودنمایانه سبک ویکتوریایی از آجرهای سرخِ ساخته بر انحنای سیرک کمبریج بودیم اسمش را گذاشته بودیم « سیرک » ـ درست مثل وضعیت تولدم برایم مبهم است؛ خصوصاً که این دو واقعه را نمی توان از هم جدا کرد.
به گفته مادرم، پدرم، که به سختی تصویرش را به یاد می آورم، پسر بیکاره خانواده متمول انگلیسی ـ فرانسوی ای در قلب انگلستان بود؛ ؛ مردی با هوس های زودگذر، با میراثی که زود به باد داد و با عشقش به فرانسه که نکته مثبتش بود. تابستان ۱۹۳۰ را در چشمه های آب گرم سن مالو در ساحل شمالی بریتانی می گذراند؛ مشتری ثابت کازینوها و عشرتکده ها بود و عموماً با سر و وضعی مد روز ظاهر می شد…
گروه واتساپی هم دارید؟