اثر مدیچی، چگونه سررشته داشتن در چند رشته مختلف باعث فوران ایده و خلاقیت میشود؟

خیلیها وقتها در بعضی جوامع اینکه شما مهارت چندرشتهای داشته باشید، تبدیل میشود به یک تابو. برای خیلیهای عجیب است که مثلا شخصی ورزشکار حرفهای باشد و مهندس هم باشد. یا به طور همزمان ادیب و پزشک باشد. یا به صورت حرفهای در موسیقی کار کند و در کنارش کارمند فنی شرکتی باشد.
سال ۲۰۰۲، کتابی توسط فرانس جوهانسون با عنوان اثر مدیچی منتشر شد که همین موضوع را بررسی کرده بود.
عنوان اصلی کتاب:
The Medici Effect: What Elephants and Epidemics Can Teach Us About Innovation
Frans Johansson
خرید سرور مجازی
خرید بلیط لحظه آخری هواپیما از فلایتیو
خرید ساک پارچه ای
کلاه تبلیغاتی
فیلر بینی سیمارو
بهترین جراح بینی
جوهرهٔ اثر مدیچی بر این اصل بنا شده است که «وقتی به محل تلاقی حوزهها، رشتهها یا فرهنگها پا میگذاریم، میتوانیم مفاهیم موجود را به گونهای تلفیق کنیم که تعداد زیادی ایدهٔ خارق العاده ایجاد شوند».
خاندان مدیچی، خاندانی بودند که در زمان که رنسانس در اروپا شکل میگرفت، در فلورانس فرمانروایی میکردند. عقیده بر این است که محیطی از فرهنگهای مختلف و امکان رشد رشتههای متفاوت که در آن زمان در فلورانس به وجود آمده بود، باعث رشد رنسانس و امکان بروز نوآوریهای افرادی مانند داوینچی و میکل آنژ شده است.
کتاب در سه قسمت و پانزده بخش نوشته شده است. قسمت اول به تعریف محلهای تلاقی و علت اهمیت روزافزون آن میپردازد. در قسمت دوم به این سؤال پرداخته میشود که چرا گام گذاشتن به محلهای تلاقی دانشها و فرهنگها ایجاد اثر مدیچی میکند و ما چگونه میتوانیم از آنها برای ایجاد ایدهها استفاده کنیم و بخش سوم چالشهای منحصر به فرد را بررسی میکند کهدر راه عملی کردن ایدههای بین بخشی وجود دارد.
در قسمت اول تعریفی نوآوری ارائه میشود.
نوآوری باید سه شرط داشته باشد: نو باشد، ارزشمند باشد و محقّق شده باشد. تولید درآمد اقتصادی به عنوان زیرمجموعهای از شرط سوم مطرح میشود.
هر رشتهٔ کاری یا درسی، حوزه نامیده میشود به شرطی که مطالب موجود در آن به حدی وسعت داشته باشند که عمری را در آن بتوان سپری کرد. هر حوزه از تعدادی مفهوم تشکیل شده است. بنابراین تعریف، حرفهٔ مکانیکی وسایل نقلیه یک حوزه و چگونگی گرفتن پنجری لاستیک ماشین مفهومی داخل یک حوزه است. حال اگر بتوان با تلفیق مفهومی از یک حوزه با مفهومی از حوزهٔ دیگر، ایدهٔ جدید به وجود آورد، به محلهای تلاقی پا گذاشتهایم و ایدههای بین بخشی به وجود آوردهایم.
ایدههای بین بخشی در مقایسه با همتای خود یعنی ایدههای جهتدار که در داخل مفاهیم یک حوزه اتفاق میافتند، دارای مزایای زیرند: تعجب برانگیزند، رشد جهشی ایجاد میکنند، میتوانند حوزهٔ کاملا جدیدی را باز کنند، فضای جدید برای فرد یا سازمان تولید میکنند، منبعی برای ایدههای جهتدار آیندهاند و نهایتا ممکن است دنیا را به طرز غیر قابل باوری تغییر دهند.
قسمت دوم که به خلق ایدههای بین بخشی اختصاص یافته، با صبحت بر یکی از پایههای خلق ایدههای بین بخشی یعنی شکستن «سدهای تداعی » شروع میشود. سدهای تداعی باعث میشوند در هر حوزه مفاهیم خاصی را در یک دستهٔ خاص قرار دهیم و اجازهٔ ورود مفاهیم خارج از این طبقهبندی را به فکرمان ندهیم. این سدهها برای تصمیمگیریهای سریع در یک حوزه، کاملا الزامی و مفیدند، اما مانعی در جهت خلاقیت بین حوزهایاند. برای بروز خلاقیتهای بین رشتهای باید سدهای تداعی را بشکنیم.
بقیهٔ بخشهای قسمت دوم کتاب به راههای مختلف شکستن سدهای تداعی میپردازد. یادگرفتن چیزهای مختلف، اولین راهی است که میتواند به آشنایی با مفاهیم مختلف و شکسته شدن سدهای تداعی کمک کند.
مهم است بدانیم که عمیق شدن در یک رشته به خاطر شکل گرفتن بیشتر الگوها و سدهای تداعی باعث میشود که احتمال بروز خلاقیت در آن رشته کمتر شود. به همین خاطر است که آقای توماس کوهن اشاره میکند که پارادایم رشتهها اغلب توسط کسانی که در آن رشته جوان بودهاند یا کسانی که از رشتهٔ دیگری بودهاند، شکسته شده است.
یکی از خصائص مشترک افراد نوآور، که مؤید آموزش گستردهٔ آنهاست، خودآموزی است. این خصیصه را میتوانیم در توماس ادیسون، هنری فورد و استیو جابز ببینیم.
راه دومی که برای شکستن سدهای تداعی پیشنهاد میشود، معکوس کردن فرضیات بدیهی یک حوزه است. مثالی از معکوس کردن فرضیات را میتوان در طریقهٔ رمزگذاری ۱۴ کارتهای اعتباری دید. این کارتها با معکوس کردن یک فرضیهٔ سیستمهای رمزدار که میگوید هر دو طرف یک مبادله باید بتوانند با یک روش کد را بازگشایی و بازخوانی کنند، ممکن شد؛ کاری که اگر نبود تجارت الکترونیک شکل نمیگرفت. در کارتهای اعتباری، کامپیوتری که در بانک قرار دارد، صحت رمز وارد شده توسط کاربر را با الگوریتم خاصی کنترل میکند، ولی هرگز نباید عین رمز کاربر را دوبارهسازی کند.
سومین راه شکستن سدهای تداعی، استفاده از نقطه نظرهای مختلف در نگاه کردن به یک مشکل یا مسأله است. لئوناردو داوینچی میگفت برای حل یک مسأله، اقلا از سه منظر آن مسأله را باید دید.
در نیمه دوم قسمت دوم کتاب، تأکید بر تصادفی بودن خلق ایدههاست. به این معنی که به هیچوجه نمیتوان گفت که اگر چند عامل را کنار هم بگذاریم، الزاما نوآوری خواهیم داشت. اما به رغم تصادفی بودن خلق ایدههای جدید، با راه کارهایی میتوان امکان بروز این تصادف را افزایش داد. انتخاب شغلهای متفاوت، درگیری در طرحهایی با موضوعات متنوع و انتخاب سرگرمیهای مختلف، یکی از این راه کارهاست. وقتی که حرفهٔ جدید یاد میگیریم، کارایی ما حتی در حرفهٔ قبلی نیز افزایش مییابد. راه کار دیگر افزایش احتمال بروز نوآوری، تشکیل گروههایی با تنوع در مهارتها و دانش افراد درگیر یا تعامل با گروههای مختلف مردم است. متأسفانه این کار ما بهطور ناخودآگاه تمایل داریم افرادی که به ما شباهت دارند را در اطراف خود جمع کنیم. برای مقابله با این اثر به مدیرانی که تمایل به تشویق نوآوری دارند، پیشنهاد میشود کسانی را استخدام کنند که به آنها راحت نیستند یا حتی در مهارت آنها احتیاج ندارند.
راه کار بعدی که پیشنهاد میشود، افزایش تعداد ایدههاست. بهطور معمول فقط ده درصد ایدههایی که مورد آزمایش قرار میگیرند، موفق میشوند. بنابراین نباید انتظار داشته باشیم با داشتن ایدههای معدود به نوآوری دست پیدا کنیم. شاید اگر بدانیم که ادیسون ۱۰۳۵ ثبت اختراع داشته یا اینکه پیکاسو ۲۰۰۰۰ اثر هنری ترسیم کرده است، ولی از بین آنها فقط تعداد معدودی شناخته شدهاند، به ما کمک کند که به خلق ایدههای متعدد بپردازیم.
قسمت سوم کتاب که به محقق کردن ایدهها و تبدیل آنها به نوآوری اختصاص یافته، بر دو نکته تأکید دارد: اول آمادگی برای پذیرش شکست و دوم پذیرش مخاطره.
کسی که در راه خلاقیت و نوآوری گام میگذارد، باید قطعا آمادهٔ چشیدن طعم شکست باشد. مواجه شدن با شکست نیازمند از دست ندادن انگیزهٔ آزمایشهای مجدد و حفظ منابع (چه مالی، چه اعتباری) برای سر برآوردن از ورای شکستهاست. شاید بتوان گفت که بزرگترین شکست، اقدام نکردن برای اجرای ایده است. به همین خاطر به مدیرانی که معتقد به نوآوریاند، پیشنهاد میشود شکست را در سازمانشان ترغیب کنند و به افرادی که میزان کمی شکست در کارشان دارند به دیدهٔ شک بنگرند، چون میزان کم شکست میتواند نشان دهندهٔ اقدام نکردن برای آزمایش ایدههای جدید باشد. سیاست مدیران در پاداش دادن به خلاقیتها و نوآوریها نیز بسیار مهم است. آنگونه که تحقیقات متعدد نشان دادهاند، پاداشهای خارجی از بین برندهٔ خلاقیت است. مهمترین چیز برای حفظ روحیهٔ خلاق، پاداشهای داخلی و از همه مهمتر این است که صاحب ایده بداند که ایدهاش به نام کس دیگر تمام نخواهد شد.
از آنجا که انسان ذاتا مخالف پذیرش مخاطره، خصوصا برای به دست آوردن چیزی جدید است، پرورش روحیهٔ مخاطرهپذیری و خروج از حاشیهٔ امن موجود، یکی از پیش نیازهای عملی کردن ایدههای جدید است.
کتابهای معدودیاند که بعد از انتشار نامشان وارد فرهنگ رشتهٔ خاصی میشوند و به صورت روزمره مورد استفاده قرار میگیرند. کتاب «اثر مدیچی» یکی از این کتابهاست. بعد از انتشار این کتاب در مباحث نوآوری اصطلاح «اثر مدیچی» به راحتی مورد استفاده قرار میگیرد. جذابیت این کتاب غیر از طریقهٔ کنار هم گذاشتن منابع معتبر مباحث مربوط به نوآوری-که باعث میشود خواندن کتاب، به گونهای مرور مباحث علمی مرتبط باشد-به مقدار زیادی مدیون مثالهای متعدد و مصاحبههایی است که نگارنده با نوآوران دو دههٔ اخیر انجام داده است.
در مجموع اگر موضوعات مربوط به نوآوری را به سه حیطهٔ مدیریت نوآوری، ملزومات نوآوری و مهارتهای فکری لازم تقسیم کنیم، این کتاب مرور خوبی بر دو مورد اول در حیطهٔ نوآوریهای بین بخشی ارائه میدهد. اما به مهارتهای فکری لازم به هیچ وجه نپرداته است. البته اصلا نمیتوان به نگارندهٔ کتاب ایراد گرفت؛ زیرا این موضوعی است که خود، موضوع کتابهای متعددیی است که تا کنون انتشار یافتهاند.
منبع: مقاله دکتر علیرضا زمانی – شماره ۹۹ کتاب ماه علوم و فنون
منابع این مطلب کجاست؟ 😍😍😍